نویسه جدید وبلاگ

وقتی جای خنده غم میشینه روی لبام
تشنه نوازشم خسته از خستگیام
وقتی که دستای من گرمی دستی میخواد
وقتی یک لحظه خوشی به سراغم نمیاد
تو میتونی غمامو خار کنی
گونه های خیسمو پاک کنی
آخه تو میتونی دلمو شاد کنی
منو از درد و غم آزاد کنی
تو همیشه ساده دل تو همیشه صادقی
تویی که مسبب عزت دقایقی
به تن خفته من تو میتونی جون بدی
به رگهای خشک من قطره قطره خون بدی
تو میتونی غمامو خار کنی
گونه های خیسمو پاک کنی
آخه تو میتونی دلمو شاد کنی
منو از درد و غم آزاد کنی
وقت گریه میتونی منو خندونم کنی
میتونی با خوبیات منو مدیونم کنی
تو میتونی هستیمو بسپری به دست باد
میدونی دوستت دارم تو رو خیلی زیاد.....


 





نویسه جدید وبلاگ

 

 

 

 

امشب چقدر خندیدم از دستش...

اولش که نزدیک بود سوار یه ماشین دیگه بشه.... ولی خدا چقد این دختر شیرینه.......

وقتی سوار شد انگار مدتهاست ندیدمش. هروقت میره تا بر میگرده خیلی طولانی به نظر

میاد. اتفاقی شد که رفتیم توچال با اینکه خیلی خسته بودم انقد که بهم انرژی داد فکر

میکردم همون پسر 15 سال پیشم....خیلی خوش گذشت بهم، خصوصن ایستادن زیر بارون

 باهم حسی داد که واقعن عالی بود... طفلی خسته و گرسنه بود

حواسم نبود واسش خوراکی بخرم، انقد محوش شده بودم که نفهمیدم چطور گذشت....

آخرشم که فقط میگفت بگو چه موقع هندونه زیر بغلش گذاشتم :) جوجوم نمیدونه تاحالا

نشده اینکارو باش بکنم چون انقد خوبه که نگو....

بلا به جون من بلا نبــينــه
خدا نكرده از چشاي شـــــــورم

فقط اون تلفن .... من خیلی خودخواهم

با اینکه حق ندارم این توقع رو ازش داشته باشم، و با اینکه حق داره تنهاییشو یه جور پر

کنه.......... ولی نمی تونم بی تفاوت باشم واقعن

نمی تونم...

 





دلتنگی

ميگه: فقط با تو تونستم اونو فراموش كنم

ميگم: دست بالا دست بسيار است...

ميگم:‌ لازمت دارم...بيا نزديكتر...خيلي نزديك...

میگه:‌ به شوهر آيندم چي بگم؟

ميگم: همون چيزي كه قراره منم بگم به....





یه کمی تفکر...

یه شعر دیده بودم خوشم اومد... شاید چون خیلی شبیه داستان منه...

 

دل خوش از آنم که حج ميروم

 غافل از آنم که کج ميروم

کعبه به ديدار خدا ميروم   

او که همينجاست کجا ميروم

حج بخدا جز به دل پاک نيست


شستن غم از دل غمناک نيست

دين که به تسبيح و سر و ريش نيست


هرکه علي گفت که درويش نيست
 
صبح به صبح در پي مکر و فريب 

شب همه شب گريه و امن يجيب
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 




نویسه جدید وبلاگ

زمان مجردیم هرشب جمعه یه زیارتگاه میرفتم...حضرت عبدالعظیم، امامزاده صالح، سیدناصالدین و.....

امشب رفته بودم امامزاده صالح.....بماند که تو تمام مسیر رفت و برگشت یه نفر تو ذهنم بود و دعاش می کردم...نمی دونم این قصه به کجا برسه... خودش با خنده دلفریب همیشگیش گفت: برو دعا کن به خیر بگذره....نمی دونه تو دلم چی میگذره....خدایا داغونم داغون، ولی کار توبوده...من که تقصیر نداشتم...مث همیشه که گیر میکنم و مابقیشو میزارم برای تو....

ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق

برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این

من چه گویم که قدح نوش و لب ساقی بوس

بشنو ازمن که نگوید دگری بهتر از این...

 

یه صحنه خیلی متاثرکننده بود که یه مرده دوتا پسر عقب افتاده داشت اورده بود کنار ضریح نشونده بودشون طفلکی ها با هم بازی میکردن پدره اما ایستاده بودو ضریح رو گرفته بود....بلند بلند گریه میکرد.....زندگی ما و زندگی بعضی ها!!!خدا صبرش بده...

راست میگن که,,, هرکه دراین بزم مقرب تراست جام بلا بیشترش میدهند

 

 

 

 

 

 





نویسه جدید وبلاگ

اينم يه عكس از اروند كنار...

 





گزارش تخلف
بعدی